چرا گریه نمی کنید؟

(از زبان رهبر انقلاب)بارها من اين را گفته‌ام؛ در زيارت خانواده‌هاى شهدا، اغلب اوقات مادران شهيد را شجاع‌تر و مقاوم‌تر از پدران شهيد يافتم. مگر محبت مادر را ميشود با محبت پدر مقايسه كرد؟ روح لطيف زنانه، آن هم نسبت به جگرگوشه، اين را پرورش بدهد، بزرگ كند مثل دسته‌ى گل، بعد راضى بشود كه او برود ميدان جنگ و به شهادت برسد؛ بعد براى اينكه جمهورى اسلامى دشمن‌شاد نشود، بر جنازه‌ى او گريه هم نكند! كه بنده مكرر به اين خانواده‌هاى شهدا گفتم گريه كنيد؛ چرا گريه نميكنيد؟ گريه ايرادى ندارد. گريه نميكردند، ميگفتند ميترسيم جمهورى اسلامى دشمن‌شاد شود. «زن مگو، مردآفرين روزگار». زنهاى ما اينهايند؛ امتحان خوبى دادند.

خاطرات یک عکاس از پیاده روی اربعین

مرز تا دلت بخواهد شلوغ است و بی نظم ، مرز ایران منظم پاسپورتمان مهر می خورد واردعراق می شویم ،یک صف می شویم و مهر ورود می زنند و از همان وسط صف از بلوکی وارد خاک عراق می شویم.اینقدر بهم ریخته است که می شود بدون تشریفات وارد مرز شد، بالاخره بطلبند هر جور باشد اذن ورود می دهند...

ادامه نوشته

چند روایت کوتاه از آیت الله بهجت

چند ساعت مانده بود به اذان صبح طبق معمول  بلند شده بود برای تجدید وضو هوا خیلی سرد بود از اتاق بیرون رفته بود آنجا خورده بود زمین و دیگر نتوانسته بود بلند شود. چند ساعت بعد که آقا را پیدا کرده بودند دیده بودند در حالی که بدنش از سرما خشک شده همان طور که روی زمین افتاده دارد ذکرهایش را می گوید.
گفته بودند خب چرا صدا نکردید؟
گفته بود خب؛نخواستم اذیت بشوید!

***

کارهای شخصی اش را به هیچ وجه  به کسی نمی گفت. مثلأ می آمد پایین می دید که دندان هایش را جا گذاشته، برمی گشت بالا دندان ها را برمی داشت. یا دنبال عصایش که می خواست بگردد به هیچ کس نمی گفت.

***

مشهد که می رفتند خیلی مقید بود توی نگهداری از بچه ها کمک کند تا عروسشان هم به زیارت برسد. می گفت بچه ها را بگذارید پیش من. وسایل و خوراکی هایشان را هم بگذارید و خودتان بروید زیارت.
از حرم که برمی گشتند می دیدند آقا بچه را بغل کرده تا آرام باشد یا خوابانده و همین طوری توی بغلش راه می برد که بیدار نشود و در حال ذکر و عبادت خودش است...

***

یکی از مرغ ها مریض شده بود، خیلی حالش بد بود. اهل خانه چندان موافق نبودند که مرغ ها از قفس بیرون بیایند، خب کثیف کاری می شد. آقا هر روز مرغ مریض را یک ساعتی از قفس بیرون می آورد و خودش بالای سرش می ماند و مراقب بود. می گفت خب حیوان باید قدم بزند که حال و هوایش عوض شود و "بهبود" پیدا کند.
یک ماهی بود که حیوان کاملا حالش خوب شده بود. فردای عصری که آقا رحلت کرد دیده بودند که حیوان هم مرده...
مقید بود مرغ و خروس توی خانه داشته باشند. و هم مقید بود رسیدگی به مرغ و خروس ها را خودش تنهایی انجام دهد. صبح از مسجد که برمی گشت اول آب و دانه ی مرغ و خروس ها را می داد و قفسشان را مرتب می کرد. خودش پوست خیارها و غذاهای مانده را از توی خانه جمع می کرد می آورد برای حیوان ها بعد ظرفی را که با آن غذا آورده بود توی حوض می شست می آورد داخل خانه. یک بار هم اول شب به مرغ و خروس ها سر می زد، یک بار هم بعد از عبادت یک ساعته ی سرشب هایش. یک بار هم موقع خواب که روی قفس را با پتوی مخصوصشان می پوشاند، می گفت سرما می خورند!

در مورد بیت المال با کسی شوخی نداشت!

۳۰ سال است که از شهادت سردار اسماعیل قهرمانی جانشین فرمانده لشکر۲۷ محمد رسول الله(ص) می‌گذرد و هنوز خبری از بازگشت پیکرش نیست. برادرش حسین، سالهاست که به بهشت زهرا(س) می‌رود و دنبال گمشده‌اش می‌گردد. به تازگی یادمان این شهید (سنگ مزار) در قطعه ۴۰ این گلزار بنا شده و برادر، یک جورهایی گمشده‌اش را پیدا کرده و ساعت‌ها با او عشقبازی می‌کند.

حسین قهرمانی برادر شهید اسماعیل قهرمانی می‌گوید:

وقتی برای اولین بار از اسماعیل کتک خوردم، بیشتر از اینکه حس درد داشته باشم، تعجب کرده بودم. سابقه نداشت که اسماعیل پرخاشگری کند تا چه برسد با اینکه بخواهد کتک هم بزند. همه اینها برمی‌گشت به ماجرای آن روز. انقلاب تازه پیروز شده بود که بعضی از مردم به طرف انبارها هجوم بردند و هر کسی چیزی را برمی‌داشت و می‌رفت. یک نفر که کیسه‌ای به دست داشت و در حال عبور از کنار من بود، وسیله‌ای از کیسه‌اش به زمین افتاد و من آن را برداشتم. وضعیت شلوغی بود...

 

ادامه نوشته

می خواست مانند جدش شهید شود!

«پرویز تک زارع» از بسیجیان شهرستان آبیک درباره عکسی که می بینید چنین روایت می کند:

«آن روزها من کارمند بنیاد شهید آبیک بودم. مغازه هم داشتم، برای اولین بار بود که در سال ۶۵ به جبهه اعزام می شدم، آن هم از بسیج آبیک. حاج آقای طباطبایی، با درخواست مردم،  تازه به شهر ما آمده و امام جمعه آبیک بود. نمازهایش را همه دوست داشتند و انسجام خوبی در شهر ایجاد کرده بود.دیدن چهره بشاش و همیشه خندان او حسابی شارژمان می کرد.
 
این عکس مربوط به روز اعزام من است و من از زیر قرآنی که به دست ایشان بود گذشته و عازم جبهه ها شدم، در حالی که او می گفت: دست علی به همراهتان باشد؛ اما خود که پس از ما به جبهه ها اعزام شده بود، از خداوند خواسته بود تا همانند جَد بزرگوارش به شهادت برسد، که این چنین نیز شد و تکه های پیکر مطهرش را پس از عبور تانک های دشمن از رویش، جمع آوری و به خاک سپردند، در حالی که صورتش کاملا سالم و نورانی مانده بود.

دهانش را پر از گل کرد تا معبر لو نرود!

میدان رزم حق علیه باطل بود، رزمندگان اسلام گاهی با صحنه‌های به یاد ماندنی مواجه می‌شدند که تمام فداکاری‌ها در آن صحنه‌ها ماندگار می‌شد، یکی از همین صحنه‌ها روایت رزمنده‌ای در کتاب سوره‌های ایثار است از شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن معبر شود.

* دهانش را پر از گِل کرده بود تا معبر لو نرود
برای شروع عملیات «کربلای ۴» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.
بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.
شهیدان «سعید و علی حمیدی‌اصیل» برادرانی بودند که در عملیات «کربلای ۴» آسمانی شدند.
*
چند سؤال شهید از مردم
در بخشی از وصیت‌نامه شهید «سعید حمیدی‌اصیل» که از نیروهای گردان غواصی اهواز و شهر ملاثانی استان خوزستان بود، آمده است: آن کس که از منزل خارج و بسوی خدا و رسولش هجرت نماید و سپس مرگ او را دریابد پاداش او بر خدا و پیامبرش خواهد بود.
آن چرا که می‌خواهم بنویسم، با اینکه تکرار مکررات است ولی دریغ نمی‌کنم چون «ان الذکری تنفع المومنین».
تا کی می‌خواهید به خاطر مسائل دنیایی از همدیگر نگذرید؟! در حالی که فرزندان شما در جبهه‌ها از جان خود می‌گذرند؛ تا کی می‌خواهید در چارچوب حیات خود در گناهان محصور باشید؟! تا کی می‌خواهید بدون رعایت حجاب در خیابان‌ها راه بیافتید؟! در حالی که رزمندگان در جبهه‌ها از گناهانی که در خلوت مرتکب شده‌اند، نیمه‌های شب ناله می‌کنند.
مبادا به جبهه‌ها نیاید و مصداق این آیه شوید: «ما لکم اذا قیل لکم قاتلوا فی سبیل الله و المستضعفین اثقالتم الی الارض» دل خود را به دنیا خوش نکنید که دنیا جای افراد مؤمن نیست، ای مردم نگذارید تاریخ دوباره تکرار شود و امام خود را تنها گذارید، همان گونه که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند.

خاطره ای جالب از استاد پناهیان

حجت الاسلام "پناهیان" چندی پیش در جمع دانشجویان بسیجی، در خصوص شناخت امام حسین(ع) به بیان خاطره ای پرداختند که در ادامه مشروح آن آمده است:

دانشجوی روسی که از طریق یورونیوز امام حسین (ع) را شناخت

یک دانشجوی غیر مسلمان روسی را پیش من آوردند که می گفت من از یورو نیوز عزاداری ایران را دیدم و به امام حسین (ع) علاقه مند شدم.

 می دانید که وقتی حسین را در اینترنت جستجو می کنید، اول نام صدام می آید و بعدش پادشاه اردن و بعد باراک حسین اوباما و بعدش قمه زنی، اما این دانشجوی روسی سراغ امام حسینی رفته بود که در تلویزیون دیده بود. این دانشجوی روسی می گفت وقتی مداحی گوش می دهم از غمی که کسب می کنم، خوشحال می شوم...

ادامه نوشته

آخرین ملاقات شهید كاظمی و رهبر انقلاب

دو هفته پيش شهيد كاظمى پيش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: يكى اين‌كه دعا كنيد من روسفيد بشوم، دوم اين‌كه دعا كنيد من شهيد بشوم. گفتم شماها واقعاً حيف است بميريد؛ شماها كه اين روزگارهاى مهم را گذرانديد، نبايد بميريد؛ شماها همه‌تان بايد شهيد شويد؛ وليكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتياج دارد. بعد گفتم آن روزى كه خبر شهادت صياد را به من دادند، من گفتم صياد، شايسته‌ى شهادت بود؛ حقش بود؛ حيف بود صياد بميرد. وقتى اين جمله را گفتم، چشم‌هاى شهيد كاظمى پُرِ اشك شد، گفت: ان‌شاءاللَّه خبر من را هم به‌تان بدهند!...(به ادامه مطلب بروید.)

ادامه نوشته

خاطره ای جالب از رهبر انقلاب «مسئول درست کردن چای»

پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR خاطره‌ای از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای از جلسه سازماندهی مسئولیت‌ها در شورای انقلاب را منتشر می‌كند. این بیانات مربوط به سال ۱۳۶۸/۰۵/۱۸ است که می توانید آنرا در ادامه مطلب بخوانید...

ادامه نوشته